˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 

 

آمدم امشب دهی برمن پناه

    رو سپیدی کن عطا بر رو سیاه

     آمدم تا که سبک بارم کنی

     لحظه ای لایق به دیدارم کنی

     آمدم از نو مسلمانم کنی

   سائل رفتار سلمانم کنی

  آمدم شاید کمی بهتر شوم

در صداقت پیرو بوذر شوم

……………

برای خواندن تمامی شعر زیبای “آمدم امشب دهی بر من پناه” روی ادامه مطلب کلیک کنید.



ادامه مطلب ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

 

عشق گفتی کربلا آمد به یاد

هیبت خون خدا آمد به یاد

عشق یعنی جاده ی بی انتها

عشق یعنی نوری از سوی خدا

عشق یعنی ناله های حیدری

عشق یعنی صبر و آه زینبی

برای خواندن بقیه شعر مذهبی “عشق یعنی…” روی ادامه مطلب کلیک کنید.

 

 



ادامه مطلب ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین

مویم ز غصه رشته ی مهتاب شد حسین

هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو

از بس که سوختم جگرم آب شد حسین

جانسوز تر ز داغ تو دیگر کسی ندید

خورشید هم ز داغ تو در تاب شد حسین

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

 

ما مصیبت زده ی کرب و بلاییم حسین

   بال و پر سوخته ی آل عباییم حسین

     بسکه خون دل از این دیده ز غمهای تو رفت

       همنشین لب دریای بکاییم حسین

          عمر دنیا نرسد چون به عزاداری تو

             تا قیامت ز غمت عقده گشاییم حسین

 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

اینجا بهشت سرخ بدن‎های بی سر است

اینجا نگارخانه‎ی گل‎های پرپر است

اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست

اینجا حریم قرب شهیدان داور است

اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق

اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است

اینجا به جای جامه‎ی احرام ما به تن

زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است

اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک

اینجا به روی سینه‎ی من قبر اصغر است

اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان

گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است

اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی

بر کودکان در به درم سایه گستر است

اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا

اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است

اینجا به جای جای گلوی بریده‎ام

گلبوسه‎های زینب و زهرای اطهر است

اینجا به یاد العطش کودکان من

هر صبح و شام دیده‎ی میثم، ز خون  تر است

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

به چشمِ من تیر نزنید حالا که قلبم غمینه

  مادرِ من داره می آد می خوام که چشمام ببینه

    دستِ من و جدا نکن تا واسه مادر بمیرم

 زیر بغل های اون و می خوام با دستام بگیرم

  مشک من و پاره نکن نذار که سختی بِچِشم

    من از دو چشمِ اصغرِ تشنه خجالت بِکِشم

     به فرق من ضربه نزن حالا که نقشِ زمینم

  بذار ز لب های حسین بوسه ی آخر بچینم

   نیزه نزن تو سینه ام حالا که دل پریشونم

       بعد یه عمر وفای خود مدیون زینب بمونم

شاعر : حسن فطرس

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

آقا به حقِ چشمی، که غرقِ خون ز تیره

هر ساله تو تاسوعا دلم برات می گیره

پر می زنه دلِ من به علقمه دمادم

لحظه ی جون دادنت آقا می آد به یادم

وقتی می آد به یادم که مرغ دل رها شد

لحظه ای که یا عباس دستِ شما جدا شد

وقتی می آد به یادم که ناله سر می دادی

از روی زینِ اسبت سر رو زمین نهادی

وقتی می آد به یادم ز مشکت آب می ریخت

سرشک تو برای طفلِ رباب می ریخت

وقتی می آد به یادم که با نوای خسته

نقش زمین شدی و فرقِ سرت شکسته

خاک پر از خون و اشک، علقمه بسترت بود

ناله ای رو شنیدی که آه مادرت بود

می گفت منم فاطمه مادر تو یاسِ من

قربون قد و بالات حضرتِ عباسِ من

چرا قدت شکسته همچو قدِ کمانم

قصه ی مشک پاره از تو چشات بخوانم

بعد تو روز حرم تاریک دیگه چون شب

وای از حسین تنها وای از نگاه زینب

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


من که ادب تشنه ی یک غمزه ی ابروی منه

   از اوّل عمر همه جا اسمِ وفا روی منه

     می رم برات آب بیارم گریه نکن اصغرِ من

    این قده بی تابی نکن طفلک مه پیکرِ من

آبِ فرات مهربونه قدرِ لبات و می دونه

     صورتِ ماهت از عطش مثلِ گلهای خندونه

       داداش حسین بذار برم مشکم و پر آب بکنم

     بیارم و اصغر تو تا کمی سیراب بکنم

داداش حسین نگو نرو آخه به من سقا می گن

   اگه حرم آب نداره مردم به من چها می گن

     ناله ی اصغرت می آد لحظه ی مردنِ منه

     ببین صدای العطش آتیش به جونم می زنه

     اگه نَرَم آب بیارم شرمنده ی رباب می شم

از خجالت پیش همه بدون که من هم آب می شم

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

چه می شد ای خدا مشکم مرا حاجت روا می کرد

به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می کرد

به یاد اصغر نالان که عطشان و پریشان است

کمی از آبِ باقی را برای او سوا می کرد

خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر

چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می کرد

ز روی کودکان او خجالت می کشم یا ربّ

چه می شد ناله ی زینب دلِ من را رها می کرد

کنار علقمه آید نوای شیون و زاری

شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می کرد

توانِ دیدنِ رویِ رقیه کرده مجنونم

چه می شد دشمنم اکنون سر من را جدا می کرد

به ذکرِ نام مولایم خیالم طفل شش ماهه

دلم هر لحظه با شورِ دل زینب صفا می کرد

نوای یاری عشقم حسین تشنه ی زهرا

قسم بر هر دو چشمانم ز دل صد عقده وا می کرد

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم

طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم

آبی بیاور سینه ام آرام گیرد

خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد

رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت

چشمان اهل این حرم مانده به راهت

ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم

انجام وعده از عمو را جمله دانیم

اما پدر آمد عموی ما نیامد

یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد

بابا کمر بگرفته از داغ جدایی

گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟

دانم عمویم کشته ی این خاک گردید

روحش روانه در دلِ افلاک گردید

آید عمویم من دگر حرفی نگوییم

من جز عمو در این حرم چیزی نجویم

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2744
بازدید ماه : 11856
بازدید کل : 152171
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما